بسم الله الرّحمن الرّحیم
پیراهنها بهانه اند یوسفها هستند که هستند !
روزی پیراهنی از یوسف در آوردند و به خونش آغشتند که به یعقوب بگویند که گرگ یوسفش را دریده است غافل از اینکه خود نامه سلامت یوسف را برای یعقوب می برند ( پیراهن فقط خون آلود بود و دریده نشده بود ! ) روزی دیگر پیراهنی از یوسف دریده شد ؛ گرگها همیشه در لباس گرگ نیستند ! ... اینبار هم پیراهن زبان باز کرد و گفت کار ، کار کدام گرگ است ! ( از پشت دریده شده بود ! ) و این نجاتنامه یوسف بود از دست هوی و هوس زنان مصری !
امّا یوسف کارش شفا دادن است !
به پیراهن و غیر آن چه نیاز ... پیراهن وسیله است و یوسف هم !
این خداست که می برد و میآورد
دو نفر در داستان یوسف کور شدند ، یکی از محبّان بود و آن دیگری گرگ ! ...
یوسف باشی همه مبهوتت میشوند ! ...( گرگ و انسان و گل و گیاه !! )
و هر دو را شفا داد یوسف ... یعقوب که لایق هجران شد که خود کرده را تدبیر نیست ! و امّا زلیخا : البته جامه گرگ بودن را در آوری شفا می یابی ! ...
این وسط می ماند زندان و قحطی و سالهای دور از خانه !
همه اینها وسیله اند تا یوسف ، یوسف آفرین را بر اریکه ذهنها بنشاند
در بند یوسف هم نمانیم که یوسف با پیراهنش فرقی با تفاوت ندارند !!!!
.: Weblog Themes By Pichak :.